برادر ناتنی

برادر ناتنی
پارت۷
ات: همینطور توی بغلش گریه میکردم...آرامش خاصی رو بهم میداد انگار توی بهشتم و بهترین نعمت بهم داده شده دوست داشتم زمان متوقف بشه و همینطور توی بغلش بمونم...بعد از چند مین گریه کردن احساس سبک بودن کردم از بغلش اومدم بیرون و توی چشمای مشکی و ماتش نگاه کردم چشماش مثل اقیانوس ارام و عمیق بود
انگار کل زندگیم توی چشماش خلاصه میشد ولی من چم شده چرا بیاد برا گفتن احساساتم از همچین کلمه هایی استفاده کنم جیمین: بهتری؟ ات: هوم....آره...مم...ممنون جیمین: نه
من باید ازت معذرت خواهی کنم ات....کار خیلی بدی کردم نباید اون حرفا رو بهت میزدم ات: اومم....نه اشکالی نداره خب زندگیه دیگه باید باهاش کنار اومد و با حقیقت روبه رو شد..دیگه عادت کردم ( لبخند)
جیمین: نه.. اون با بقیه فرق داشت مثل دخترای دورش نبود که بخواد جلب توجه کنه اون خاص بود.... و مهم تر از همه اون منحصر به فرد بود...با هر بار نگاه کردنش انگار آرامش خاصی به پسر منتقل میشد که این ارامش کار هر کسی نبود...یه سوال پیش میاد چرا اونو عذاب میده و اذیتش میکنه؟!..‌
اون یه هوس نبود اون فقدر یکم قلدر بود و از اذیت شدن بقیه لذت می‌برد ولی دیگه نه غرور پسر اجازه نمی‌داد که دوباره اون کارو تکرار کنه و دختر رو عذاب بده
دختر بدون اینکه جواب پسر رو بده گذاشت و رفت و پسر رو تنها گذاشت......
دیدگاه ها (۵)

برادر ناتنی

ادمینتون مریض شدهههههه...وای وای دارم میمیرم..ولی خب سعی میک...

برادر ناتنی

برادر ناتنی

همینطور که مشخصه وایب رو تغییر دادم بچه ها چرا منو همش ایگ م...

دو پارتی از چان: (وقتی که اون.....)ات:کاملا ترسیده بودم و گر...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۲# جیمین : چرا انقدر ذوق داری بریم خون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط